آدینه پرس؛ این روزها عنوان دکتر زیاد شده. هر جلسهای که میروی میبینی همه همدیگر را دکتر خطاب میکنند. کسی هم نمیپرسد و نمیخواهد بپرسد که آقا یا خانم محترم، شما واقعا دکتری؟ این هم بیدلیل نیست. میگویند یک کور و یک بینا روزی یک کاسه گیلاس خریدند و نشستند تا بخورند. برای اینکه حق هیچکدام ضایع نشود قرار گذاشتند به نوبت یکی یک دانه گیلاس بردارند. بعد از مدتی کور شروع کرد به کتک زدن بینا. بینا گفت: چرا میزنی؟ کور گفت: مرد حسابی من از کی دارم دو تا دوتا میخورم و تو چیزی نمیگویی. معلوم نیست خودت چندتا چندتا میخوری.
حالا حکایت این دکترها هم همین است. به روی هم نمیآورند، مبادا آن دیگری بگوید خودت چندتا چندتا خوردهای؟
باری! یک روز در جلسهای حاضر بودم. چندتایی را میشناختم. به قول امروزیها آمارشان را داشتم. اما یک تازه وارد هم در جلسه داشتیم که هنوز نمیدانستم کیست. جلسه که شروع شد از یک سر شروع کردند به معرفی خودشان. در اینجور جلسات معمولاً مثل میدان رزم رستم و اسفندیار ـ البته دور از محضر آن دو پهلوان بزرگوار ـ حاضرین شروع میکنند به رجزخوانی که «من دکتر فلانی هستم و فلان»! گویی این کلمه دکتر امضا و برندی است که به دنبالهاش هرچه به هم ببافند اعتبار پیدا میکند. بقیه هم چیزی نمیگویند و شک و شبههای ایجاد نمیکنند. بالاخره این کار بدعتی خطرناک است که ممکن است دست خیلیها را رو کند. بنابراین افراد هرقدر هم با هم خرده حساب داشته باشند به این یک قلم نزدیک نمیشوند. به قولی خط قرمز مشترکشان است. بالاخره نوبت تازه وارد رسید و شروع به صحبت کرد که من دکتر فولاد ساکن هستم و چنینم و چنان. اسمش به گوشم آشنا نبود. تعجب میکردم آدمی با آن همه کمالات! اینقدر ناشناس مانده باشد. یکی از کارهایی که در چنین مواردی انجام میدهم این است که به دست به دامن گوگل شوم و ببینم اصلاً آدمی با این مشخصات وجود خارجی دارد یا نه. بالاخره اگر شخص مذکور نیمچه سری توی سرها داشته باشد، اسمش جایی لابلای سایتها پیدا میشود؛ یادداشتی، گزارشی، مصاحبهای، شرح حالی، جایزهای، اظهار نظری، مقالهای، اثری، چیزی. خلاصه هر چه گشتم دیدم شخصی به نام «فولاد ساکن » وجود ندارد. اما از آنجایی که گوگل کسی را ناامید نمیکند یک جایی به اسم «ساکن فولاد» آدرس داده بود.
نویسنده؛ پروین بابایی