دل نوشته برای پدر
ما در کنار هم خوشحال بودیم وبا هم می گفتیم و می خندیدیم و با هم سر سفره های ساده صفا می کردیم وبا هم در چمن زار ها چای می خوردیم و با هم بازی می کردیم وسطی و هفت سنگ و والیبال و خیلی بازیهای جالب دیگه همه به درد هم میخوردیم و همه به درد هم گوش میکردیم ودل می دادیم و دل می گرفتیم . پدر مهربان با خنده می امد و مادر برایم قصه می گفت . و من در آرامش لطیف چشم بر خواب می سپردم.
هم بازی هایم دروغ نمی گفتن همدیگر را دوست داشتیم.
تا اینکه بیماری بنام کرونا امد نام ویروسی عجیب که در تاریخ فاجعه انسانی می نامند .
در طول تاریخ بلایا و بیماری هایی چون طاعون و سل و وبا و سونامی اتفاق افتاده وعصر ما هم کرونا حال معلوم نیست فاجعه طبیعی است یا ساخت بشر؟!
پدر عزیزم که مدافع سلامت بودی در راه نجات انسانها جانت را فدا کردی روحت شاد هیچ چیز در عالم جای خالیت را پر نخواهد کرد قهرمان زندگیم. نویسنده: ربابه تیموری