اگرم به چنگ افتد سالاد و چلوكبابي
به در آورم من امروز، دلي از عزا، حسابي
چه شود به جايِ املت ـ كه غذايِ هر شبِ ماست
منِ بينوا ببينم دل و قلوهاي، كبابي؟!
شده شيرِ آبِ منزل، پُر باد، عين لاستيك
چه شود به جايِ اين باد، برون تراود آبي؟
به زمانِ ما، كه دنيا شده پاك شير تو شير
نبُود عجب كه زايد ز كتاب، لاكتابي
اگر آفتاب باشد دو، سه روز، خشكساليست
همه جا روان شود سيل، چو دهد نمي، سحابي
پسري كه قامتي خوش چو درختِ سرو دارد
چو رئيس شد، دو روزه، شود عينهو گلابي
به وكيلتان چه گويي همه از خرابيِ شهر
«چو هزار بار گفتي و نيامدت جوابي»؟!
چو وكيل از اين جناح و «بلديه» زان جناح است
نكنند جز رقابت، نشود، مگر خرابي
چه شود كسي بگويد، به من: اي جنابِ «آرش»
بگذار شاعري را و بكن تو كشك سابي!
حمید آرش آزاد