آدینه پرس: ربابه تیموری؛ رفته بودم برای خرید از بقالی سر کوچه مون با خودم زمزمه می کردم خدایا مهمانی توست، میزبان تویی، سرور و محبوب تویی، روزی رسان تویی، دراین افکار بودم که پسرکی چند قدم جلو تر از من که دستش نان بود وشیر حرکت می کرد به سوپری محل که رسید گفت اقا کمی خرما میخوام، بقالی گفت: یه کیلو؟ چقدر ؟ پسر ک به آرامی آقا پنج تومان !!!
نمیشه برو هروقت پول داشتی بیا ! پسرک سرش ر ا پایین انداخت و به سرعت براه افتاد من قوطی خرما را خریدم و بلافاصله بدنبالش رفتم تا اینکه به یه در کوچک در ته کوچه رسید و خریدش را زمین گذاشت مشغول باز کردن در شد من از این فرصت استفاده کردم و قوطی خرما را کنارخریدش گذاشتم و بطوریکه منو ندید خودم را از دید او محو کردم.
دل بدست آورکه حج اکبر است از هزاران کعبه یکدل بهتر لست
خدایا هیچ سفره ای خالی نباشه
آمین